بازخوانی واقع گرایانه تاریخ اقتصاد ایران در قاب «تاسیان»

کد مطلب: ۳۵۶۰۳۳
بازخوانی واقع گرایانه تاریخ اقتصاد ایران در قاب «تاسیان»

سریال «تاسیان» تلاش کرد با عبور از کلیشه‌های آشنای تلویزیونی، نگاهی تازه به مناسبات قدرت و سرمایه در سال‌های پیش از انقلاب اسلامی ایران داشته باشد. در این روایت، صنعتگران، تجار، نهادهای حکومتی و عناصر امنیتی در تقاطعی از منافع، تهدیدها و شراکت‌های مبهم به تصویر کشیده می‌شوند؛ تلاشی برای بازسازی فضایی که تاکنون عمدتا با رویکردهای چپ‌گرایانه در حافظه عمومی ترسیم شده است.

در این راستا، دکتر علی‌اصغر سعیدی، جامعه‌شناس اقتصادی، دانشیار  دانشکده علوم اجتماعی و مدیر گروه جامعه شناسی اقتصادی انجمن جامعه شناسی ایران، در گفتگو با کاماپرس، تصویری واقع‌بینانه و دقیق از مناسبات قدرت و سرمایه در ایران پهلوی ارائه می‌دهد؛ تصویری که تفاوت بسیاری با روایت‌های مرسوم دارد.

سریال «تاسیان» کوشیده است تصویری از رابطه میان دربار، تجار و صنعتگران در دوران پهلوی ارائه دهد. از منظر شما که درباره این طبقه آثار متعددی منتشر کرده‌اید، این تصویر چقدر با واقعیت هم‌خوانی دارد؟
من این سریال را با دقت دیدم، به‌ویژه بخش‌هایی را که به روابط میان کارخانه‌داران و نهادهای حکومتی می‌پردازد. دلیل این توجه هم علاقه‌ام به آن مقطع تاریخی و موضوعی است که سال‌ها درباره‌اش تحقیق کرده‌ام. تاسیان از این جهت قابل توجه است که برخلاف بسیاری از آثار پیشین، تلاش کرده تصویر کلیشه‌ای و ساده‌سازی‌ شده‌ای از روابط میان صنعتگران، دربار و نهادهای دولتی ارائه ندهد.
تا پیش از این، نوعی روایت چپ‌گرایانه در فضای عمومی و آکادمیک ایران غالب بود که این گروه‌ها را به شکل ارگانیکی به یکدیگر متصل و وابسته می‌دید اما در چهار دهه گذشته، با ظهور تحلیل‌هایی از سوی پژوهشگران مستقل و اقتصاددانان بازارگرا ـ از جمله نوشته‌های خود من و نیز دیدگاه‌هایی که افرادی چون دکتر غنی‌نژاد مطرح کرده‌اند ـ این نگاه به چالش کشیده شده است. تاسیان تحت تاثیر همین جریان‌های فکری، تلاشی برای بازنمایی متعادل‌تر آن روابط کرده است.
با این حال، نباید فراموش کرد که تاسیان در نهایت یک اثر داستانی است، نه مستند تاریخی. نویسنده و سازندگان آن ممکن است از پژوهش‌های تاریخی الهام گرفته باشند، اما اثرشان مبتنی بر اسناد و روایت‌های دقیق و مستند نیست. بنابراین نباید انتظار داشت که تمام ظرایف تاریخی و پیچیدگی‌های روابط میان طبقات را به‌درستی منعکس کند.
نکته مهمی که باید بر آن تأکید کنم، تمایز میان «تجار» و «صنعتگران» است. از دهه ۱۳۴۰ به بعد، تجار به‌ تدریج از صحنه اقتصادی ایران کنار گذاشته شدند و صنعتگران بودند که در ساختارهایی مانند اتاق بازرگانی و نهادهای دولتی نقش پیدا کردند. البته این نقش، ارگانیک و درونی نبود، بلکه حاصل نوعی رابطه اقتدارگرایانه از بالا به پایین بود. دولت و ساواک در مقاطعی حتی در انتخابات اتاق بازرگانی دخالت می‌کردند و اسامی مورد نظر خود را به زور وارد هیئت نمایندگان می‌کردند.
بنابراین، باید میان «رابطه» و «وابستگی» تفاوت قائل شد. بسیاری از صنعتگران ممکن بود ناگزیر به شرکت در مراسم رسمی مانند دیدارهای نوروزی با شاه باشند، اما این الزام لزوما به معنای وابستگی سیاسی نبود. در کشورهای توسعه‌ یافته طبقه سرمایه‌دار در فرآیند سیاست‌گذاری نقش دارد و این نقش به معنای این است که این طبقه بخشی از قدرت سیاسی است.
اگر بخواهم جمع‌بندی کنم سریال تاسیان توانسته از بسیاری کلیشه‌های رایج فاصله بگیرد و روایتی تعدیل‌ شده از روابط قدرت و سرمایه ارائه دهد اما برای دستیابی به واقعیت تاریخی، هنوز راهی طولانی در پیش دارد.

آیا به نظر شما تاسیان توانسته تفاوت میان صنعتگر وابسته به قدرت و کارآفرین مستقل را به‌ درستی بازنمایی کند؟
در پاسخ به این پرسش، ابتدا باید به تعریف دقیق «وابستگی» توجه کرد. در فضای عمومی ایران، این واژه با بار سیاسی و ایدئولوژیک سنگینی به کار می‌رود اما واقعیت پیچیده‌تر از آن است. آن‌چه در دوره پهلوی می‌توان درباره صنعتگران گفت، این است که اغلب آنان ناگزیر بودند با ساختار قدرت تعامل داشته باشند اما این الزام به معنای وابستگی کامل یا مشارکت در تصمیم‌سازی‌های سیاسی نبود.
در برخی موارد، البته درباریان می‌کوشیدند در پروژه‌های اقتصادی سهم‌خواهی یا شراکت پیدا کنند اما چنین مواردی اندک بود. به‌ عنوان نمونه، اسناد معتبری در دست داریم که نشان می‌دهد خانواده سلطنتی از برخی صنعتگران مانند خانواده خیامی هیچ‌ گونه سهم یا شراکتی دریافت نکرده‌اند. حتی با وجود حمایت شخص شاه از ایران‌ ناسیونال، گمانه‌زنی‌هایی که درباره سهم‌برداری دربار از این شرکت مطرح می‌شد، پشتوانه‌ای مستند ندارد.
این در حالیست که برخی اعضای خاندان سلطنتی مانند اشرف یا فاطمه پهلوی، در شرکت‌هایی سهم داشته‌اند؛ اما آن‌ هم غالبا به‌ واسطه فشارهای مستقیم و سیاسی بوده، نه به عنوان شراکت داوطلبانه یا اقتصادی. صنعتگران اغلب در موقعیتی نبودند که بتوانند از چنین درخواست‌هایی سر باز زنند. برای نمونه وقتی دفتر مخصوص شاه از رفوگران صاحب کارخانه بیک خواست کارخانه مداد سوسمار را که قادر به مدیریت آن نبود خریداری کند او هم اطاعت کرد چون مخالفت با آن ممکن بود تبعات سنگینی در پی داشته باشد.
در بسیاری از آثار نمایشی، این نوع رابطه، به‌گونه‌ای تصویر می‌شود که گویی میان صنعت و دربار، پیوندی ارگانیک و پایدار وجود داشته؛ در حالیکه واقعیت این بود که صنعتگران در ساختار اقتدارگرای آن زمان، به‌ نوعی تابع قدرت بالا بودند و از بالا به پایین دستور می‌گرفتند. آنان نه توان چانه‌زنی داشتند، نه امکان نفوذ در سیاست‌گذاری.
در یک دوره‌ محدود، زمانی که دولت به‌ طور موقت ضعیف شده بود، برخی صنعتگران توانستند نفوذی در عرصه اقتصادی پیدا کنند. نمونه‌ برجسته این وضعیت، عبدالحسین نیکپور است که حدود ۲۵ سال ریاست اتاق بازرگانی را بر عهده داشت و حتی در دوران قوام‌السلطنه به هیات مذاکره با شوروی پیوسته بود اما پس از کودتای ۲۸ مرداد، حتی او هم به حاشیه رانده شد. از آن زمان به بعد، اتاق بازرگانی بیشتر به یک نهاد دست‌ نشانده بدل شد که تحت فشار ساواک به‌ویژه در زمان انتخابات عمل می‌کرد.
بنابراین، در مجموع می‌توان گفت در ساختار اقتصادی آن زمان، طبقه صنعتگر هیچ‌ گاه استقلال عمل سیاسی نداشت. آنان اغلب خاستگاه‌های تجاری و یا تحصیلی داشتند که اغلب در اثر سیاست های دولت در دهه ۱۳۴۰ به صنعت روی آوردند. ساختار قدرت به‌ گونه‌ای بود که هیچ فضای مانور مستقلی برای آنان باقی نمی‌گذاشت. رابطه آنان با حکومت، الزام‌ آور و از بالا به پایین بود؛ نه داوطلبانه و مبتنی بر مشارکت.

نظر شما درباره برخورد با کارآفرینان و صاحبان صنایع در ابتدای انقلاب همچنین جریان ملی‌ کردن صنایع چیست؟
روایتی که پس از انقلاب درباره صنعتگران و کارآفرینان تثبیت شد، تا حد زیادی متاثر از نفوذ گسترده جریان‌های چپ در فضای سیاسی بود. این گروه‌ها، که از پیش از انقلاب گفتمان ضدسرمایه‌داری را رواج داده بودند، پس از پیروزی انقلاب نیز نقش تعیین‌کننده‌ای در شکل‌گیری قانون‌ها و سیاست‌های مصادره ایفا کردند.
یکی از اسنادی که برای تحلیل این روند اهمیت دارد، مقاله‌ای‌ است از دکتر اشرف، جامعه‌شناس برجسته ایرانی، که نشان می‌دهد کارگران تا روزهای منتهی به انقلاب، مشارکت سیاسی چندانی نداشتند. این سکوت، حتی موجب اعتراض گروه‌هایی چون چریک‌های فدایی و پیکار شد. با این حال، بلافاصله پس از انقلاب، همین جریان‌های چپ، در همراهی با برخی گروه‌های اسلامی مانند جنبش مسلمان مبارز، مسیر حذف بخش خصوصی را پیش بردند.
قانون حفاظت از صنایع، که مبنای حقوقی بسیاری از مصادره‌ها شد، با اتکاء به بندهایی مبهم، تمامی صاحبان صنایع بزرگ را تحت عنوان «وابسته به رژیم سابق» یا «بدهکار به بانک‌ها» مصادره کرد. این در حالیست که بدهکاری به بانک‌ها، در اقتصاد صنعتی امری رایج و اجتناب‌ناپذیر است؛ به‌ویژه آنکه اغلب این بدهی‌ها به بانک‌های توسعه‌ای مانند بانک صنعت و معدن بوده که خود موظف به تامین مالی واحدهای صنعتی بودند.
در عمل، این قانون به ابزاری برای حذف گسترده سرمایه‌داران تبدیل شد. ابتدا فهرستی از ۵۱ نفر منتشر شد، سپس تا بیش از ۶۰ نفر گسترش یافت و در نهایت بسیاری از صنایع بزرگ به نهادهایی مانند بنیاد مستضعفان، کمیته امداد، یا ستاد اجرایی فرمان امام واگذار شد. این واگذاری‌ها، ساختار جدیدی از اقتصاد دولتی ـ شبه‌خصوصی را پدید آورد که امروز آن را به‌ درستی «اقتصاد خصولتی» می‌نامیم.
واقعیت این است که با این روند، بخش خصوصی در ایران به‌ طور کامل تضعیف شد و اقتصاد کشور به سمت سیطره نهادهای حاکمیتی، بنیادها و قرارگاه‌های وابسته سوق پیدا کرد. در نتیجه، امروز تنها در صنایعی می‌توان رگه‌هایی از رقابت سالم مشاهده کرد که نهادهای حاکمیتی در آن‌ها ورود نکرده‌اند؛ مانند برخی استارت‌آپ‌ها یا صنایع نوپا اما به محض آنکه یک بنگاه موفقیت اقتصادی پیدا می‌کند، نهادهای بزرگ با ابزارهای گوناگون وارد میدان می‌شوند و فضا را برای بخش خصوصی تنگ می‌کنند.
از نظر من، تصمیم به ملی‌سازی صنایع پس از انقلاب، یک نقطه عطف منفی در مسیر توسعه اقتصادی ایران بود؛ تصمیمی که به‌ جای اصلاح ساختارهای معیوب، به حذف کامل طبقه صنعتگر انجامید و راه را برای شکل‌گیری انحصارهای نوظهور باز کرد.

اگر به سال‌های ۱۳۵۷ و ۱۳۵۸ بازگردیم، به نظر شما جریان انقلابی در قبال صاحبان صنایع چه رویکردی باید در پیش می‌گرفت؟
به باور من، اگر نگاه عاقلانه‌تری بر تصمیم‌گیری‌های آن دوره حاکم می‌بود، می‌شد مسیر متفاوتی را انتخاب کرد. برای مثال، قانون حفاظت از صنایع، به‌ویژه بند «ج»، یکی از پرخطاترین بخش‌های آن بود؛ این بند تصریح می‌کرد که کارخانه‌هایی که بدهکارند، باید مصادره شوند اما بدهی در ذات خود شاخصی برای سنجش عملکرد نیست. بسیاری از واحدهای تولیدی موفق، به دلیل سرمایه‌گذاری یا محدودیت‌های اقتصادی، در مقاطعی بدهی دارند.
از سوی دیگر، تحولات چند ماه قبل از پیروزی انقلاب، از جمله اعتصابات سراسری به‌ویژه در گمرک و سیستم بانکی، موجب شد صنایع نتوانند مواد اولیه وارد کنند یا تولیداتشان را بفروشند. بنابراین حتی واحدهایی مانند کفش ملی که وضعیت مالی خوبی داشتند نیز دچار رکود شدند. در چنین شرایطی، ارزیابی عملکرد یک کارخانه از روی بدهی‌های کوتاه‌ مدت، خطای تحلیلی بزرگی بود.
فراتر از ضعف‌های فنی قانون، باید به فضای ایدئولوژیکی اشاره کرد که در آن تصمیم‌ها اتخاذ می‌شد. انقلاب ایران، همچون بسیاری از انقلاب‌های قرن بیستم، گفتمان ضدسرمایه‌داری قدرتمندی داشت و حذف طبقه صنعتگر در چارچوب این گفتمان توجیه می‌شد. به‌ عنوان نمونه، در صحیفه نور آمده که امام خمینی دستور داده‌اند اموال مصادره‌ای حتی به دولت موقت نیز واگذار نشود، بلکه به‌ صورت مستقل و خارج از بدنه دولت نگهداری گردد.
اشکال اصلی آن بود که پس از مصادره، هیچ برنامه‌ای برای بازگشت این اموال به بخش خصوصی طراحی نشد. در حالی که در کشورهای دیگر، نظیر اروگوئه، اموال مصادره‌ شده پس از مدتی به دولت ادغام شد و در ادامه، در یک فرایند شفاف به کارآفرینان بازگردانده شد. در ایران، اما این اموال به نهادهای غیرپاسخگو سپرده شد و آن نهادها نیز با استفاده از رانت‌های سیاسی، بخش مهمی از اقتصاد را در اختیار گرفتند.
امروز، اقتصاد ایران از پیامدهای همان تصمیم‌های انقلابی رنج می‌برد. واگذاری اموال بزرگ به نهادهایی مانند بنیاد مستضعفان، ستاد اجرایی، کمیته امداد و در ادامه، ورود قرارگاه خاتم‌الانبیاء پس از جنگ، ساختاری پدید آورد که نه خصوصی است، نه دولتی. نتیجه آن، شکل‌گیری اقتصاد خصولتی است که مانعی جدی برای رقابت، بهره‌وری و توسعه پایدار در کشور شده است.

به نظر شما روایت‌هایی مانند «تاسیان» که به طبقات اقتصادی پیش از انقلاب می‌پردازند، چه نقشی در درک وضعیت اقتصادی امروز دارند؟
از نظر من، «تاسیان» نمایانگر تغییری است که در ذهنیت عمومی جامعه نسبت به گذشته پدید آمده است. امروزه، مردم دیگر روایت‌های کلیشه‌ای دهه‌های نخست پس از انقلاب را به‌ راحتی نمی‌پذیرند. فضای مجازی، شبکه‌های اجتماعی و انتشار خاطرات صنعتگران، موجب شده روایتی انسانی‌تر، واقعی‌تر و عادلانه‌تر از طبقه سرمایه‌دار پیش از انقلاب شکل بگیرد.
وقتی مردم می‌بینند کارخانه‌هایی مانند کفش ملی، آزمایش، ارج، یا صنایع بهشهر چگونه شکل گرفتند و چه سرنوشتی پیدا کردند؛ به این نتیجه می‌رسند که بسیاری از این کارآفرینان نه تنها وابسته نبوده‌اند، بلکه با تلاش و خلاقیت، اقتصاد مدرنی را بنا گذاشتند که می‌توانست مسیر توسعه کشور را هموار کند.
برخی اقتصاددانان هنوز هم اصرار دارند این صنعتگران را عامل فساد یا وابسته به دربار بدانند، اما باید از آنان پرسید: کدام سند روشن وجود دارد که ثابت کند این افراد در ساختار قدرت سهام داشته یا از رانت‌های ویژه استفاده کرده‌اند؟ اسناد تاریخی و تحقیقاتی که من انجام داده‌ام، نشان می‌دهد در بیش از ۹۰ درصد موارد، چنین وابستگی‌هایی وجود نداشته است.
بله، ممکن است برخی از آنان مجبور بوده باشند به جشن‌های رسمی کمک کنند، یا در مراسم دولتی شرکت کنند، اما این الزام، ناشی از ساختار اقتدارگرای آن دوران بود و نه انتخابی داوطلبانه یا شراکتی فعال با حکومت. بسیاری از آنان کارهای خیریه انجام می‌دادند، مدارس می‌ساختند، خوابگاه‌های کارگری ایجاد می‌کردند و به مسئولیت اجتماعی پایبند بودند.
«تاسیان»، به‌ درستی توانسته بخشی از این چهره واقعی را به تصویر بکشد. البته هنوز هم ممکن است مورد انتقاد گروه‌هایی قرار گیرد که تمایل دارند گفتمان چپ‌گرای گذشته را بازتولید کنند اما واقعیت این است که در ذهنیت عمومی، این کلیشه‌ها دیگر آن وزن سابق را ندارند.

اگر بخواهید به سازندگان سریال تاسیان پیشنهادی بدهید برای فصل آینده یا ساخت سریالی مشابه، کدام بخش از تاریخ اقتصادی یا اجتماعی ایران را پیشنهاد می‌کنید که کمتر دیده شده اما ظرفیت دراماتیک بالایی دارد؟
پیشنهاد من این است که سازندگان، به زندگی شخصی و خانوادگی صنعتگران نیز بپردازند. ما در ایران با پدیده‌ای به نام «بنگاه خانوادگی» مواجه‌ایم که هنوز هم بخش زیادی از اقتصاد خصوصی کشور را شامل می‌شود. انتقال مدیریت از نسل اول به نسل دوم، اختلافات خانوادگی، تعارض میان خواهر و برادر یا داماد و عروس و مسائلی از این دست، در بسیاری از بنگاه‌های صنعتی وجود داشته است.
مثلا سریال معروف «Succession» که به زندگی یک خانواده صاحب رسانه در غرب می‌پردازد، نمونه خوبی از درامی است که می‌تواند در ایران نیز بازسازی شود. در کشور ما نیز نمونه‌های واقعی فراوانی از این دست وجود دارد. از اختلاف میان برادران خیامی گرفته تا روایت‌های شخصی خانواده لاجوردی.
حتی روشنفکران چپ‌گرایی مانند سیاوش کسرایی، محمد علی سپانلو یا حسن ضیا ظریفی، در شرکت‌های صنعتی بزرگ آن زمان شاغل بودند. بسیاری از آنان، از کارفرمایان خود با احترام یاد کرده‌اند. این‌ها نشان می‌دهد فضای صنعت در آن زمان، یکدست و سیاسی‌زده نبوده است.
بازنمایی این پیچیدگی‌ها، می‌تواند هم مخاطب را با تاریخ آشنا کند و هم فضایی فراهم آورد برای گفتگوهای اجتماعی ضروری در ایران امروز. «تاسیان» نشان داد که مردم به چنین روایت‌هایی علاقه‌مندند؛ روایت‌هایی که از سطح تقابل ایدئولوژیک فراتر می‌روند و انسان، ساختار و جامعه را در هم‌تنیدگی واقعی‌اش به تصویر می‌کشند.

انتهای پیام

مرتبط با:

ارسال نظر