داستان تولد دلمه خانه

شاید کمتر کسی تصور کند که با دلمه میتوان یک کسبوکار محبوب راه انداخت اما دلمه به عنوان یک غذای سنتی و محبوب ایرانی، سکوی پروازِ منیره شاهحسینی شد.
برای مشاهده جدیدترین اخبار کسب و کار کاماپرس را در اینستاگرام دنبال کنید.
به گزارش کاماپرس،منیره، به بهانه دلمه از پشت میز تحریریه به آشپزخانه کشیده شد و مسیری زندگی کاریاش تغییر کرد. او که دانشآموخته رشته روزنامهنگاری از دانشگاه علامه طباطبایی است و سالها خبرنگار اقتصادی بوده، با ایجاد صفحه «دلمهخانه» در اینستاگرام، وارد دنیای کسبوکار خانگی شد. منیره در همین چهار سالی که از آغاز به کارش گذشته، چنان بازخوردهای خوبی گرفته که ان روزها ایده راهاندازی یک «کافه دلمه» را در ذهن خود میپروراند.
او سال 80 همزمان با تحصیل در دانشگاه، فعالیت روزنامهنگاریاش را در سرویس اقتصادی ایلنا آغاز کرد. به گفته خودش خبرنگار پرتلاشی بوده که همواره به صورت همزمان دو جا مشغول به فعالیت بوده است. آنچه دلمههای منیره را متفاوت کرده، رسپیهای خاص و ابداعی اوست؛ دلمههای هر مشتری متناسب با سلیقه و ذائقه او پخته میشود. به بیان دیگر، منیره برای هر مشتری یک رسپی اختصاصی آماده میکند.
این خبرنگار سابق در گفتوگوی اختصاصی با کاماپرس به ابعاد مختلف کارش پرداخته و از چالشها و نقاط صعبالعبور مسیر رسیدن به هدفش سخن گفت.
چه اتفاقی افتاد که به فکر ایجاد یک کسبوکار شخصی افتادید؟
وقتی برای نشریه کارنگ کار میکردم چون حوزه کاری این نشریه در مورد کسبوکارهای مجازی بود، همیشه با خودم فکر میکردم کسبوکار شخصی، فقط دستفروشی کنار خیابان نیست و حتما باید جای دیگری هم دنبال آن گشت و معتقد بودم زیر پوست این شهر، اقتصادی در جریان است. همیشه به این موضوع فکر میکردم و چون دخترم نوجوان شده بود، دوست داشتم به نسل زد نزدیک بشود. یک جایی در 45 سالگی به این فکر میکردم که در ادامه چه کاری انجام بدهم که دنیا را از دریچه دیگری هم ببینم؟ سالهای زیادی در نشریات مختلف کار میکردم و به فکر افتاده بودم تجارب دیگری کسب کنم. ولی نمیدانستم چه کاری باید انجام بدهم. دلم میخواست یک نفر پیدا شود و راه را نشانم بدهد ولی در واقع کسی نبود و آن تصمیمساز نهایی فقط خودم بودم. مثل پوست انداختن بود؛ سخت بود اما خودم باید انجامش میدادم. سه ماه به صورت جدی و مستمر درباره کسبوکارهای مختلفی که میشناختم فکر کردم. معمولا در مقاطع مختلف زندگیام یک توقف کوتاه میکنم و به مسیری که تا به آن روز طی کردهام نگاه میکنم. به خصوص که در سال 92 مبتلا به بیماری سختی شده بودم و این موضوع به من ثابت کرد که میتوانی زنده باشی اما زندگی نکنی و زمانی که دیگر دیر شده حسرتش را بخوری. همیشه از آن سال به بعد، این تلنگر برایم بوده و یک عجله ذاتی برای زندگی کردن دارم. نه که فکر کنم دارم میمیرم؛ اصلا. من هیچ وقت به مرگ فکر نکردم در هیچ دورهای. ولی به هر حال، میشود که دیگر یک روز نباشی و همین موجب شد از تمام فرصتهایم برای زندگی کردن استفاده کنم. همیشه یک رهایی و آزادی روحی در من وجود دارد برای همین هیچوقت از یک کار حداقلی با حقوق ثابت رضایت نداشتم.
حتی تا سالها بعد از اتمام بیماری که همزمان با 5 سالگی دخترم بود فکر میکردم که حالا چه کاری میتوانم انجام بدهم که حداقل اثری در بهبود دنیای اطرافم داشته باشم. همین افکار باعث میشد به این موضوع که یک کسبوکار برای خودم داشته باشم؛ فکر کنم اما فقط در حد یک فکر بود.
آیا گزینههای مختلف داشتید یا از ابتدا به همین کار فعلی فکر میکردید؟
گزینههای متعددی بود. من به این فکر میکردم که کسبوکارم را در وجود خودم ببینم. آنقدر به گذشته فکر کردم که رسیدم به دوران نوجوانی و دیدم من هیچ وقت فرصت یادگیری نقاشی را نداشتم یا با اینکه عاشق جواهرسازی بودم، هیچ وقت دنبالش را نگرفتم. به این نتیجه رسیدم که من عاشق هنر هستم و هنر جایی در من جا مانده است. من آدم ماندن در سکون نیستم. ذهن من مدام در حال کشف و ارائه راهحل است. حالا باید راهحل مناسب برای خودم را پیدا میکردم. با دوستان زیادی مشورت کردم. دوست داشتم کاری را انتخاب کنم که بتوانم با دستانم انجام بدهم و از طرفی هم مایل بودم روی نسل زد تاثیرگذار باشم. معتقد هم بودم که باید این شرایط را در زندگی خودم بسنجم و دنبالش باشم. آمدم یک سوال از خودم پرسیدم که چه کاری باعث میشود تو خوشحال شوی و ساعتها دوام بیاوری بدون اینکه غر بزنی، خسته شوی و ... به این سوال خیلی فکر کردم؛ جوابهای زیادی برای خودم نوشتم و این سوال را از افراد زیادی پرسیدم. فهمیدم که نسخه دیگران به درد من نمیخورد. فقط به یک نتیجه میرسیدم که من در دوران کار رسانه، وقتی بعد از کلی کار با روح و تنی خسته به خانه برمیگشتم، با یک بچه کوچک، تنها جایی که من را آرام، میکرد آشپزخانه و آشپزی بود. فرآیند خلق برای من مهم بوده نه اینکه آدم بساب و بشور باشم. آشپزی چیزی بود که ناخودآگاه دنبالش بودم.
شغلهای دیگری که بهشان فکر کردید چه بودند؟
کسبوکارهایی که به هنر و خلاقیت مربوط میشد. مثل نقاشی روی پارچه، نقاشی روی سنگ. بعد فکر میکردم شاید خسته بشوم و مردد بودم در انتخاب آنها. از طرفی هم فکر میکردم شاید دیر باشد. من دنیای آشپزی را در وجودم پیدا کردم و دیدم با این کار ساعتها انرژی دارم. من عاشق این بودم که میهمان بیاید خانهام و همیشه هم همینطور بود؛ حتی تولد دوستانم هم در خانه ما برگزار میشد.
کلا از آن دست خانمهایی هستید که دیگران میگویند دستپختتان خوب است؟
واقعیت این است که دستپختم خیلی خوب است. بچۀ دوستم یکبار میگفت خاله تو برنج خالی هم که میپزی خوشمزه است، چه کار میکنی؟ یا یک دوستی دارم هر بار که میخواهد بیاید منزل ما میگوید میشود فیله مرغ بگیرم تو درست کنی؟
چه غذایی را بهتر از بقیه درست میکنید؟
مرغ شکم پر و فسنجان که امضای کارم است. اعتماد به نفسم در آشپزی خیلی بالاست. چون عاشق خلق کردن هستم و در این کار هم خلاقیت دارم. کلا آش را خیلی خوب درست میکنم. همین طور که نشستم، در آن واحد میتوانم یک آش ابداع کنم. همه به من میگویند تو ارث مادر را بردی. مادربزرگ من به معنای واقعی آشپز بود و آشهای معروفی داشت. یکی از ایدههایم برای ایجاد کسبوکار، آش بود اما چون آشکده و موارد مشابه زیاد است و من به نو بودن ایده هم فکر میکردم و از طرفی ارسال آش هم سخت است، سراغش نرفتم. دوست نداشتم آش در ظرفهای پلاستیکی سرو بشود و ...
ایده تا عمل کاری که شروع کردید چقدر طول کشید؟
از آنجایی که یک آدم عملگرا هستم، از وقتی تصمیم گرفتم تا عملیاش کنم دو روز طول کشید. یک روز به خواهرم زنگ زدم و بهش اطلاع دادم که میخواهم آشپزی کنم و کسبوکار جدید راه بیندازم. قرار شد یک لیست از غذاهایی که بلدیم تهیه کنیم و با خواهرم آنها را درست کنیم. نتیجه این شد؛ یک میز که پر از فینگرفود و غذاهای مختلف بود و کنار آنها کمی هم دلمه برگ مو و کلم درست کردیم. این تصمیم و اقدام بر حسب اتفاق، همزمان شده بود با تولد یکی از دوستانم. یک سری از غذاها را برداشتم و مستقیم رفتم تا تولد را به او تبریک بگویم. نشستیم به خوردن غذاها و دوستم فقط از غذاها تعریف میکرد. همانجا تصمیم گرفتیم من برای میهمانی تولد دوستم که قرار بود فردای آن روز در کافهای برگزار شود، دلمه درست کنم. آن شب، دلمه برگ مو و دلمه کلم درست کردم؛ آنها را در بشقابی چیدم و با دانههای قرمز انار، ریحان و گوجه گیلاسی تزئین کردم. با صاحب کافه صحبت کرده بودیم که غذاها را برای مهمانان سرو کند. من به دنبال یک کسبوکار تکمحصولی بودم و همانجا بود که تصمیم گرفتم دلمه را برای کسبوکارم انتخاب کنم. دلمه غذایی است که ریشه در فرهنگ ما دارد. مسئولیتهای مختلفی که سالهای قبل در بخش گردشگری و میراث فرهنگی بر عهده داشتم اینجا به من کمک کرد.
در واقع آن میهمانی آغاز کار شما بود؟
بله. تقریبا 40، 50 نفر مهمان بودند و برای هر نفر یک پک دلمه تدارک دیده بودیم. البته من سودی نکردم آن شب و فقط هزینه مواد اولیه را دریافت کردم. همانجا من از کسبوکار جدید رونمایی کردم. برای من خیلی سخت بود که ناگهان، از کسوت خبرنگار اقتصادی خارج شوم و کارم را تغییر دهم. این دقیقا همان داستان پوست انداختنی بود که میگفتم.
اسم دلمه خانه رو چطور انتخاب کردید؟
با خواهرم همفکری کردیم. اسمهای زیادی نوشتیم. من روی تکمحصول خیلی پافشاری میکردم و معتقد بودم دنیا، دنیای تخصص است. مطمئن بودم تکمحصول جواب میدهد. مثلا برای مواد مورد استفاده، شما فقط 5 قلم انبار میکنی، نه 100 قلم؛ با این وضعیت بازار و اقتصاد و ... چیزی که دیدم این بود که دلمه را کسی به طور جدی دنبال نمیکند و بیشتر با صفحههای عربی مواجه میشدم. یکی از دوستانم که مهمان من بود، صفحه اینستاگرام را راهاندازی و لوگو را انتخاب کرد. همان موقع میخواست استوری بگذارد و از آغاز به کار دلمهخانه را در فضای مجازی علنی کند، اما من استرس و ترس از قضاوت شدن داشتم که بقیه چه فکری میکنند. خارج شدن از آن پوسته برای من سخت بود.
اولین سفارش را یادتان هست؟
تقریبا یک ماه رسپیهای مختلف را با مواد مختلف تست میکردم تا اینکه شب قبل از یلدا در اینستاگرام پیام دادم که من کسبوکار جدیدی راه انداختم و هر کس دلمه میخواهد میتواند سفارش بدهد. باورتان نمیشود، 14 کیلو و 700 گرم سفارش آمد برای فردا که یلدا بود و من دست تنها بودم. یک کیلو دلمه برگ حدود 40 عدد میشود، شما فکر کن 600 عدد دلمه... کار خیلی سختی بود. فضای خانه رسما شبیه به یک کارگاه آشپزی شده بود. دختر و همسرم به کمک آمدند یادم است آن شب تا صبح نخوابیدیم.
چقدر طول کشید افراد، جذب صفحه دلمهخانه در اینستاگرام شوند؟
شب اول یادم میآید که با یک استوری که در پیج شخصی خودم گذاشتم، 120 نفر جذب شدند و معرفیها تقریبا زنجیرهای ادامه پیدا کرد. الان خیلی از افرادی که سفارش میدهند، غریبه هستند و من آشنایی قبلی با آنها ندارم.
یعنی شما اصلا تبلیغ نکردید؟
فقط یک بار یکی از دوستانم گفت یک شف بینالمللی، روزهای پنجشنبه تبلیغ کسبوکارهای مختلف را انجام میدهد. من هم در اینستاگرام به او پیام دادم که دلمه درست میکنم. به من پیام داد که میتواند با عکسهای موجود، صفحه من را معرفی کند اما شاید تاثیرش زیاد نباشد و گفت: «یک روز که مهمان داشتم میگویم که برایم چند مدل دلمه ارسال کنی تا صفحه تو را تبلیغ کنم.» این چت به من یک تلنگر زد؛ همواره نگران بودم که مبادا عکسهای هوسبرانگیز صفحه من باعث بازی با روح و روان آدمها بشود. به همین خاطر تصمیم گرفتم اعلام کنم اگر کسی مایل است برای مادر و پدرش دلمه سفارش بدهد و آنها را خوشحال کند، من امروز رایگان میتوانم این کار را انجام دهم. نزدیک عید هم بود و یک قابلمهی 5 کیلویی به این کار اختصاص داده بودم؛ البته آن روز فارغ از این ایدۀ خلقالساعه، سفارشهای دیگری هم داشتم. در همین حین آن خانم شف پیام داد که من فردا شب مهمان دارم و برای من دلمه بفرست و گفت: «اگر مقدار دلمههایی که میفرستی کم به نظر برسد، خوب نشان داده نمیشود.» در آن لحظه با حجم کار زیادی روبرو شده بودم؛ مشتریان خودم، کسانی که میخواستند به پدر و مادرشان دلمه هدیه بدهند و حالا هم خانم شف. روحیه من این طوری است که کوتاه نمیآیم. ساعت 3 بعدازظهر بود و من تا 8 شب وقت داشتم. فرآیند تولید دلمه 8 ساعت زمان میبرد. آن روز هر چه در یخچال داشتم را به دلمه تبدیل کردم. برای اولین بار، «دلمه به و دلمه پیاز» درست کردم. خلاصه به خودم آمدم دیدم دلمه برگ مو، کلم، بادمجان، به، پیاز، گوجه و فلفل دلمه رنگی درست کردم همه هم با رسپیهای اختصاصی. آن روز توانستم همه دلمهها از جمله سفارش خانم شف را تحویل بدهم. او و مهماناناش چنان از دلمهها خوششان آمده بود که یک سلسله استوری برای من گذاشت و تعریف کرد. با این سلسله استوری، یکباره 300 نفر به صفحه من اضافه شدند و سفارش دادند. آن روز، من حتی رسپیها را سرچ نکردم. همه چیز خودش ابداع میشد. الان میتوانم به جرات بگویم به تعداد آدمهای روی زمین رسپی دلمه میتوانم ابداع کنم. چون هر کس که دلمه را میخورد یک حس دارد که ریشه در فرهنگش دارد و من این طوری با آدمها ارتباط میگیرم. با کسانی که سفارش میدهند درباره مزههایی که دوست دارند صحبت میکنیم. فراموش نمیکنم که من آن شب عید نزدیک به 40 کیلو سفارش گرفته بودم.
بیشترین میزان سفارشی که داشتید همان شب عید بود؟
شب عید سفارشها کلا زیاد بود اما شب یلدای پارسال رکورد 53 کیلو در یک روز را زدم؛ با اینکه اصلا تبلیغ نکرده بودم یا تخفیف نگذاشته بودم. البته شب یلدا یا شب عید استثناست وگرنه به این حد ظرفیت تولید روزانه در یک آشپزخانه خانگی وجود ندارد یا با سختیهای زیادی همراه است. به خصوص اگر مثل من روی کیفیت حساس باشید.
مواد اولیه را چطور مهیا میکنید؟
برنج و گوشت و لپه و پیاز و رب انار را معمولا کلی میخرم. اینها دیگر برای من حل شده هستند. این فرآیند برای من تثبیت شده است. سبزی خشک از لرستان برای من میآید. بارها تست کردم بالاترین عطر را دارد. چون سبزیای خوب است که در خاک غنی رشد کرده باشد و خاک لرستان بسیار غنی است. سبزی سبزهوار هم خوب است. برگ مو را از ارومیه برایم میفرستند. من هر برگی را استفاده نمیکنم.
فکر کنم الان فریزر شما را باز کنیم پر از برگ مو باشد و در یخچال هم حتما همیشه مواد اولیه دلمه هست...
برگ مو را از ارومیه داخل بطری بدون آب و نمک میفرستند و مواد دلمه را هم به صورت روزانه و به اندازه سفارشها و نهایتا مقداری بیشتر درست میکنم. من به دلمه فریزری حساسم و هیچ دلمهای هیچوقت به صورت پسانداز و ذخیره ندارم. همیشه دلمه را تازه و بر اساس سفارش روز تهیه میکنم. همیشه قبل از آمادهسازی از مشتری میپرسم که دلمه برگ مو را چه سبک و مزهای دوست دارد. ناگفته نماند که من هرچقدر هم که تلاش کنم چند عدد دلمه را فریز کنم، چیزی به باقی نماند که به فریزر برسد.
پس با این حساب شما برای هر سفارشی باید مواد داخل دلمه را هم جداگانه درست کنید و این کار را سختتر میکند...
بله. مثلا یک نفر دوست ندارد داخل دلمهاش فلفل باشد، یک نفر دیگر تاکید دارد دلمهاش لپه نداشته باشد. یکی سفارش دلمه گیاهی میدهد که گوشت نداشته باشد. این سفارشهای متنوع کار را کمی سخت میکند. یک بار سفارشی داشتم برای کسی که رژیم کتو داشت. برنج را حذف کردم و دانه چیا و بلغور ریختم. برای خودم هم جالب است که من با کینوا هم دلمه درست کردم.
شما گفتید در راهاندازی کسبوکار جدید برایتان مهم بود با نسل زد ارتباط بگیرید. حالا ارتباط دلمه با نسل زد چیست؟ اصلا ارتباطی با هم دارند؟
خیلی عجیب است. اکثر بچههای این نسل در تولدهایشان به سمت غذاهایی مثل دلمه رفتهاند و سفارش میدهند. من کلی مشتری دارم که برای بچههایشان سفارش میدهند. من در سفارشها معمولا پیشنهاد میکنم برای هر نفر 3 عدد دلمه در نظر بگیرند چون دلمه معمولا کنار غذاهای دیگر قرار میگیرد. جالب اینجاست که بعدا به من زنگ میزنند که بچهها نگذاشتند دلمه به بزرگترها برسد.
بیشترین واکنش مثبتی که در پیامها میگیرید بابت چیست؟
اکثر مشتریها بعد از تست دلمهها پیام صوتی میدهند یا زنگ میزنند و میگویند که نمیتوانند همه حسشان را با کلمه بیان کنند. آنها میگویند این غذا وقتی سر میز میآید، کلی خاطره از گذشته با خود میآورد. انگار کوهی خاطره به دلمهها گره خورده است؛ در واقع خوشمزگی دلمهها یک طرف، مرور خاطرات نوستالژیک هم یک طرف.
روایت خاصترین مهمانی که با دلمه برگزار کردید را تعریف میکنید؟
یک بار خانمی به من پیام داد که دو روز دیگر هفتاد نفر مهمان خارجی دارد. عروسش روس بود و میخواست برای زایمان به کشور خودش برود و آن شب خانواده عروسش را دعوت کرده بود. این مهمانی قرار بود بین دو عروسی برگزار شود و از مهمانان در هر دو شب، با کباب و جوجه پذیرایی میشد. حالا میزبان تصمیم گرفته بود با یک غذای متفاوت ایرانی از مهمانان پذیرایی کند. خلاصه 12 کیلوگرم از انواع دلمهها علاوه بر دلمه برگ مو، دلمه کلم، دلمه پیاز، دلمه بادمجون، دلمه فلفل، دلمه به و دلمه گوجه درست کردم. بعد هم به من گفت 70 تا سمبوسه هم برای بچهها درست کنم. از آن به بعد، تصمیم گرفتم برای کسانی که قبلا یک بار از من خرید کردهاند، یک منوی ویآیپی در نظر بگیرم شامل سمبوسه، کشک بادمجان، سالاد مرغ و پیازچه و حمص. البته دو مدل کوفته سنتی و کوفته سوخاری که خواهرم درست میکند هم به منو اضافه شده است.
در نهایت شما به آن تکمحصولی بودن پایبند نماندید...
نه. منوی دلمهخانه متنوع است. چون منطبق با نیازها و تقاضای مشتریان باید پیش میرفتیم. همین حالا به ابداع جدیدی فکر میکنم که مرغ شکم دلمه است. شکم مرغ را با دلمه پر میکنم و پخته میشود. البته بعدا شنیدم تاجیکها غذایی شبیه به این دارند اما برای من در جریان آشپزی ابداع شد. امیدوارم به زودی به منوی غذاهایم اضافه شود.
اگر بخواهید از چالشهای این کار بگویید، چه چیزی از همه پررنگتر است؟
نیروی انسانی برای من همیشه چالش بوده است. از همان ابتدا که همه میگفتند یک نفر را به عنوان نیروی کمکی بگیر، من میگفتم آن یک نفر، یک نفر نیست. آن آدم باید با کار دوست باشد. عاشق این کار باشد. فردی که الان پیش من کار میکند، از همان اول عاشق آشپزی نبود اما کمی که گذشت میدیدم که با چه عشق و علاقهای مسئولیتی که به او سپرده میشود را به سرانجام میرساند. یادم هست روزی که برای اولین بار سرکار آمد، انگار از سر جبر آمده بود اما الان به وضوح توانمندیهایش را میبینم و گویی هر روز از سر غرور و با قدرت هرچه بیشتر میآید.
چالش دیگری هم داشتید؟
همه دوست دارند روز تولد بچهشان خانواده کنار هم باشند یا مثلا رستورانی بروند اما پارسال شب تولد دخترم، مجبور بودیم برویم ترهبار مرکزی. چون فصل برگ در حال تمام شدن بود و من برگ لازم داشتم. 26 کیلو برگ خریدم و برگشتیم. دخترم مدام غر میزد که تولد من است ولی من مجبور بودم برگها را دم چین و کنسرو کنم تا در طول سال که برگ مو نیست با مشکل مواجه نشوم. واقعا دوست داشتم در آن روز، بیشتر در کنار دخترم باشم اما واقعا این امکان را نداشتم. از سوی دیگر، من و خانواده همیشه آخر هفتهها از شهر خارج میشدیم و تفریح داشتیم اما حالا آخر هفتهها شلوغترین روزهای من است و مجبوریم تفریح آخر هفته را کنسل کنیم یا لااقل من با خانواده همراهی نکنم.
الان از نظر مالی به تعادل رسیدهاید؟ این کار بهصرفه است؟
دلمه خانه، کسبوکار خانگی نوپا و فاقد ساختار مالی است. من هم معمولا خیلی فرصت نمیکنم دخل و خرج را بنویسم اما با توجه به اینکه قیمت اقلام مواد غذایی در ایران ثابت نیست هر مبلغی پسانداز میشود مجدد باید صرف خرید مواد اولیه با قیمت بالاتر از قبل شود. چون نمیشود مواد بیکیفیت در این کار استفاده کرد. مثلا من قبلا برنج را کیلویی 60 هزار تومان میخریدم ولی الان همان برنج را در بهترین حالت کیلویی230 هزار تومان میخرم. فلفل سیاه را قبلا کیلویی ۴۰۰ هزار تومان میخریدم الان کیلویی یک میلیون و ۵۰۰ هزار تومان. اکثر اوقات ادویهها را از جنوب کشور سفارش میدهم. ادویه در آشپزی خیلی مهم است چون دقیقا همان چیزی است که تو را به گذشته پرت میکند. هزینه حمل بار مدام در حال افزایش است.
شما مواد اولیه را درجه یک میخرید و کلی هم برای تأمین آنها زحمت میکشید. آیا تا به حال شده، یک مشتری از قیمتها گلایه کنند و از خرید منصرف شوند؟
شاید اتفاق افتاده باشد. من مشتری را نمیبینم، او هم من را نمیبیند. چون در دنیای مجازی با هم ارتباط برقرار میکنیم. دنیای مجازی یک دنیای کور است. او کیفیت کار من را نمیبیند. کسی که نسبت به گرانی محصول حساس است، شاید دنبال کیفیت نیست. من هر وقت این اتفاق میافتد میپرسم دوست داری چقدر باشد؟ و معمولا اگر خودش تمایل داشته باشد با قیمتی که راضی است برایش تست میفرستم. اتفاقا خیلی وقتها استقبال میکنم مشتری بگوید چقدر گران که من بپرسم: «دوست داشتی دلمه چند باشد تا خرید کنی؟» حتی رقمهای پرت هم گفتهاند. اشکالی ندارد. من بخشی از کارم را برای بخشش گذاشتم. مثلا من وقتی 20 کیلو دلمه میپزم، ته قابلمه حداقل یک کیلو باقی میماند. این جور وقتها میگویم هر کس زنگ زد این دیگر رایگان است. ببینیم قسمت چه کسی میشود... هدف اصلی من ایجاد ارتباط و استمرار آن است. آن چیزی که من را در تمام سالهایی که چه در اینجا و چه در مسئولیتهای دیگر راضی کرده، چیزی غیر از پول بوده است.
شما با چقدر سرمایه شروع کردید؟
سرمایه خاصی نگذاشتهام. برای من «راه بنداز، جا بنداز بود». سرمایه اولیه مثل بذر بود که خودش رشد کرد. یک قانونی هم از همان ابتدا داشتم که پول دلمهخانه برای خودش باید هزینه شود. هر ماه به جز مواد اولیه یک وسیله هم برای کار میخرم مثلا قابلمه یا هر چیز دیگر.
در یک کلام آیا این دلمهای که درست میکنید، هزینه زحمت شما را جبران میکند یا خیر؟
زحمت من آن لحظهای جبران میشود که یک رابطه جدید با یک شخص جدید ایجاد میکنم. در واقع شغل من تغییر نکرده است. من قبلا با مسئولان مصاحبه میکردم و انعکاس میدادم. الان ارتباط من با آدمهایی است که دوست دارند دور هم جمع شوند. چون دلمه غذای تکخوری نیست. حتی آن خانمی هم که ویار دارد هم به خاطر نیازهای آن بچهای که هنوز به دنیا نیامده، دلش دلمه میخواهد. من الان از طریق مزه، بو، رنگ و شکل با افراد ارتباط برقرار میکنم.
با توجه به اینکه دلمه درست کردن کار سخت و پرچالشی است، فکر میکنید دلمهخانه چقدر عمر کند؟
دلمه غذای گفتگو است. وقتی افراد دلمه میخورند یاد خاطرههایشان میافتند. یعنی در واقع دلمه نمیخورند، بلکه خاطرهبازی میکنند. اگر این را به شکل یک بیزینس نگاه کنم، ایدهآلترین حالت برای من جایی شبیه به کافه است که انواع دلمهها را داشته باشد. آدمها با دوستانشان بیایند و درباره موضوعات مختلف حرف بزنند و دلمه بخورند. دلمه غذای کسی است که اهل معاشرت است.
تا به حال فرزندتان اعتراضی نکرده که مدام در حال دلمه درست کردن هستید؟
خیلی وقتها میگوید آرزو میکنم دیگر بوی دلمه در این خانه نیاید. دخترم نوجوان است و نوجوانی حال و هوای مخصوص خودش را دارد. ناگفته نماند که او در این مدت، خیلی من را درک کرده است. من به خاطر فشار کاری زیادی که داشتم نمیتوانستم وقت زیادی در کنار او بگذرانم. با این حال، در دلمهخانه مسئولیتی هم به او سپردم تا درک بهتری از کار داشته باشد. در مقابل، هر از گاهی با هم به کافه میرویم و خوش میگذرانیم تا خلائی که ایجاد شده، تا حدودی پر شود.
اگر کسی برای ورود به کسبوکار خانگی از شما راهنمایی بخواهد، به او چه پیشنهادی میدهید؟
ورود به کسبوکار خانگی، چالشهای مخصوص به خودش را دارد چون ممکن است با تراکم کارها، رابطه افراد خانواده با یکدیگر خراب شود. نسخه هر کس با دیگری تفاوت دارد. کسبوکار خانگی آرامش خانه را سلب میکند. همه چیز به افراد و روحیات آنها بستگی دارد. واقعا اگر خانواده همراهی نداشته باشد، کسبوکار خانگی، شکل نمیگیرد. کسبوکار همیشه وقتی موفق میشود که به تیراژ برسد. اگر ظرفیت را افزایش ندهیم انگار فقط آشپزخانه را کثیف کردهایم. بنابراین رضایت اعضای خانواده شرط است.
انتهای پیام